امام خمینی(ره) حامی واقعی مردم افغانستان تهران میزبان دومین نشست گروه تماس منطقه‌ای برای افغانستان یکسان‌سازی به‌سبک طالبان | حقوق کارمندان زن در افغانستان فقط ۵ هزار افغانی نماینده مهاجران اهل تسنن در مشهد: امام خمینی (ره) نشان دادند که اسلام مرز ندارد یک مجاهد افغانستانی: امام خمینی (ره) برای مردم افغانستان سنگ تمام گذاشت طالبان به حکمتیار اجازه ترک کابل برای سفر به تهران را ندادند ابوطالب مظفری: افغانستانی‌ها امام‌خمینی(ره) را به‌عنوان یک رهبر سیاسی می‌شناختند عصمت‌اللهی: در اندیشه بلند امام، مرز جغرافیایی معنایی نداشت بیگانگی طالبان با دیپلماسی | پافشاری کابل بر پایان کار سرکنسول افغانستان در مشهد نخبگان افغانستانی از جایگاه امام خمینی (ره) در جهان اسلام گفتند تسهیلات جمهوری اسلامی ایران برای زائران افغانستانی اربعین ۱۴۰۳ مهاجران افغانستانی محله گلشهر در مراسمی یاد شهید رئیسی را گرامی داشتند نماینده افغان تبار پارلمان استرالیا پس از محکومیت جنایات اسرائیل استعفا داد احتمال بارندگی شدید در ولایت‌های بدخشان و نورستان (۱۰ خرداد ۱۴۰۳) واکنش وزارت خارجه به درخواست طالبان برای تغییر کادر سرکنسولگری مشهد | منطبق با روش‌های بین‌المللی اقدام کنید تیم ملی فوتسال افغانستان آنالیزور اسپانیایی به خدمت گرفت ساعت کاری مرز ماهیرود افزایش یافت | رشد وزنی ۹۰ درصدی صادرات به افغانستان از مرز ماهیرود عبدالله عبدالله از کمک‌های ایران به مردم افغانستان قدردانی کرد تیم ملی فوتسال افغانستان قبل از جام جهانی در ۳ تورنمنت شرکت خواهد کرد آمریکا و آلمان درباره پیوستن اوکراین به ناتو هشدار دادند
سرخط خبرها

لعل بدخشان | روایت مدیر افغانستانی از حسرت دانش‌آموزانش

  • کد خبر: ۱۰۵۹۸۳
  • ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۵:۵۳
لعل بدخشان | روایت مدیر افغانستانی از حسرت دانش‌آموزانش
نادر موسوی مدیر مدرسه خودگردان فرهنگ در تهران روایتی از مواجه خود با دانش‌آموزانش در نزدیکی مدرسه نوشته، روایتی که پر از اشک و آه است.

به گزارش شهرآرانیوز؛ از پل می‌آمدم پایین که دیدم مرد جوانی دارد کمک می‌کند تا دخترک کیفش را به پشتش بیندازد. از لباس‌های خانگی دخترک فهمیدم از شاگردان مدرسه است. نزدیک‌تر رفتم. دخترک تا مرا دید لبخند زد و گفت سلام آقا مدیر و به برادرش که با کمی تعجب نگاه می‌کرد گفت مدیرمان است.

دو تای دیگرشان هم با دیدنم لبخندزنان نزدیک شدند. چند قدمی باهم رفتیم. از دخترک پرسیدم نامت چیست؟ گفت محبوبه. نام خواهرش محجوبه و نام برادرش مسعود بود. گفتم از کجا هستید؟ گفت از بدخشان. گفت شش، هفت ماهی می‌شود آمده ایم ایران. تا کلاس سوم در بدخشان درس خوانده بود.

طالبان که عمویش را می‌برد پدر هم که ارتشی بوده شبانه دار و ندارش را رها کرده با چهار فرزندش می‌آید به سوی ایران. خودش کلاس دوم و خواهر و برادرش کلاس اول بودند.

وقتی از خانه شان در بدخشان پرسیدم چشمان زیبا و عسلی اش پر اشک شد و گفت خبر ندارم. شب از خانه‌مان بر آمدیم و دیگه نمی‌دانم چی شد، می‌گویند طالبان خانه کسانی که در ارتش بوده را گرفته. گفتم ایران را دوست داری؟ گفت: آره. اینجا آرامی است و دختر‌ها می‌توانند مکتب بروند. من دوست دارم درس بخوانم.

ایستادم تا بروند. سه تایی دست همدیگر را گرفته و شادی کنان دویدند سوی مدرسه. من هم آمدم. بچه‌های اولی و مهد کودک همگی سر کلاس رفته بودند. محبوبه روی حیاط نشسته بود و با دوستش داشت چندتا کتاب داستان را با شور و شوق ورق می‌زدند. کمی عکس و فیلم گرفتم. آموزگار کلاس اول داشت درس حلزون را می‌داد، صدای یکی از دختر‌ها بلند شد که می‌گفت ما نباید حلزون را بخوریم، بد مزه است... خنده ام گرفت و از کلاس شان دور شدم، اما همچنان داشتم به محبوبه و محجوبه و دیگر لعل‌های بدخشان فکر می‌کردم که با آمدن طالبان پشت در‌های مدرسه مانده اند و چشمان عسلی شان پر از آه و اشک و حسرت درس خواندن است.

منبع: صفحه اینستاگرام مدرسه فرهنگ

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->